باور نمی کنم ز دلم رفته یاد تو
باور نمی کنم ، ز دلم رفــــته یاد تو
در این گزاره مانده دلم ، بی نهاد تو
آن فصل بودنت که مرا پُر ز خاطره ست
با شــعله های یخ زده در امتداد تو
باران سرد و ابر بهاری ، عجـیب نیست !
ذهنم مخطط است و دلم ، از مداد تو
دیگر چو روزگار گذشته نخواهمت
ماندم چه بوده از همه اینها ، مراد تو
از آن زمان که از تو و دل بی خبر شدم
ایمن نبودم از تو و، از انتـــــــقاد تو
آنجا ، که آسمان دلم ، شد تهی ز نور
باور نمی کنم ، ز دلم رفـــــته یاد تو
مصطفی معارف 10/8/90 کرج
:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12